انسانشناسی مارکسیست
منظر نظری دیگر در انسانشناسی به طور مستقیم از نوشتههای کارل مارکس منشعب گردیده است. اگرچه اکثر نوشتههای مارکس بر جوامع سرمایهداری متمرکز است، او همچنین یک طرح تحولی گسترده از پیشرفت جوامع در سرتاسر دنیا ارائه کرده است. برخی از افکار وی بر اساس تفکر تحولی لویس هنری کورگان است، مارکس استدلال کرده است که جامعه از طریق مراحل گوناگون متحول شده است: قبیلهای، آسیایی(Asiatic)، فئودالی و در نهایت، مرحله سرمایه داری. بر اساس نظر مارکس، پس از گذار از این مراحل، این جوامع بایستی به مراحل سوسیالیستی و کمونیستی پای گذارند.
رویکرد مارکس فرمی از ماده گرایی است زیرا وی تاکید میکند که چگونه سیستمهای تولید کننده کالا تمام جامعه را شکل میدهد. مارکس بحث میکند که روش و طریقه تولید در حیات مادی ویژگی کلی و عام فرایندهای اجتماعی، سیاسی و معنوی زندگی را تعیین میکند.
برخلاف انسانشناسان کارکردگرا، که بر صیانت انتظام و پایداری در جامعه تاکید دارند، مارکس معتقد بود که جامعه حالتی از تغییر مستمر به عنوان نتیجهای از نبرد و تضاد طبقاتی در میان گروهای درون جامعه است. با توجه به نگارش در زمان آغاز صنعتی شدن و سرمایه داری در اروپا، او این پیشرفتها را به عنوان استعمار، نابرابری در ثروت و قدرت و نبرد طبقاتی نظاره میکرد.
بر اساس مارکس، روش صنعتی تولید جامعه را به طبقاتی تقسیم کرده بود: سرمایه داران، کسانی که وسایل تولید را در تملک داشتند(کارخانهها)، پروتالتاریا(کارگران)، کسانی که نیروی کاریشان را به مالکان به صورت مطاع میفروشند. اعضای طبقه سرمایه دار نیروی کار کارگران برای ایجاد مازد محصول برای نغع خودشان استثمار میکنند. این استثمار منجر به ناگواری شرایط کارکردن و دستمزدهای بسیار پایین برای طبقه کارگر میگردد. این ترکیب اجتماعی مرحله ای را برای نبرد طبقاتی میان این اجزای متضاد به وجود میآورد.
مارکس پیشنهاد نمود که تمام نقل و انتقالات فرهنگی و اجتماعی مهم پس از انقلاب صنعتی را میتوان به عنوان نتیجه این تضاد طبقاتی مشاهده کرد.
ارزیابی انسان شناسی مارکسیستی
ضروری است اهمیت دادن به اینکه جریان انسان شناسی مارکسیستی جدید، مدل خطی متحد از سیر تکاملی پیشنهاد شده توسط مارکس را نپذیرد. برای مثال بیشتر انسان شناسان مارکسیستی جدید، تصدیق کردند که پیشگویی مارکس راجع به سیر تکاملی سوسیالیست و مراحل اجتماعی کمونیست از نظام سرمایه داری غلط است. به لحاظ تاریخی انقلاب های کمونیستی و سوسیالیستی در اتحاد جماهیر شوروی و چین اتفاق افتاده است که بدون ثروت جوامع سرمایه داری صنعتی بودند. جوامع صنعتی همچون بریتانیای کبیر و آلمان که مارکس بر روی آن تمرکز کرده بود، بهسویی که مارکس از جوامع کمونیستی یا سوسیالیستی تصور داشت نرفتند.
با این وجود، نظریه انسان شناسان مارکسیستی جدید، همچون مکتب تحلیلی مارکس به درک توسعه اجتماعی و برخی از مشکلات اصلی جامعه سرمایه داری دست یافتند. چشم انداز انتقادی او در مورد نهادهای اجتماعی، در سبک هایی از تولید و نتایجی از تضاد و کشمکش گروهی، فرضیه های مفید زیادی را راجع به ایجاد و سیر تکاملی فرهنگی و اجتماعی ابقاء کرد. بر عکس کارکردگراهایی که پنداشتند که نهادها اجتماعیشان مخالف سودهای (بهره های) مساوی بودند، انسان شناسان مارکسیستی نشان دادند که تضاد (مبارزه کردن) یک جنبه اصلی از رفتار و فرهنگ انسانی است. در فصل های دیگر با مسائل جهانی شدن سروکار خواهیم داشت، ما برخی از تعاریف انسان شناسی مارکسیستی جدید را مطرح خواهیم کرد.